ملينا ملينا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

من و نی نیییییم

اولين قدم

سلام دختر نازم ديشب 27/10/92 عروسي عمه بزرگت بود و به سلامتي رفت خونه شوهررررررررررررر و هممون راحت شديمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم دخترم اين چند روز من خيلي اذيتت كردم همش ميزاشتمت پيش ماماني ميرفتم بيرون دنبال لباس و رنگ كردن مو و ... ولي تو مثل هميشه خيلي خانم بودي و اذيت نكردي مخصوصا شب عروسي كه خيلي عالي بودي و اصلا مامانو اذيت نكردي عاشقمممممممممممم عزيزمممممممممممممممممممممممم خلاصهههههههههههههه بعد از تموم شدن عروسي برگشتيم خونه ماماني تا لباسامونو در بياريم مبعد بريم خونه خودمون كه شما داشتي براي خودت بازي ميكردي ما هم در مورد عروسي  حرف ميزديم يه دفعه ماماني گفت ملينارو ببينننننننننننننننننننننننننننن...
28 دی 1392

اولين ايستادن

سلاممممممممممممممم دختر نازممممم واييييييييييييييييييي نميدوني چقدر خوشحالللللل شدممممممممم وقتي روز شنبه 21/10/92 از سركار اومدم خونه و ماماني اولين چيزي كه بهم گفت اين بود كه ملينا خودش واي ميستههههههههههههههه واييييييييييييييييييي باورم نميشددددددددددد آخه روز قبلش اصلا اين كارو نميكردي برام خيلي جالب و هيجان انگيز بودددددددددددددددددددددددد خيلي دوست دارم عزيزمممممممم هركاري كردم كه پاشي وايسي اينكارو نكردي ولي بالاخره شب پاشودي برام و منم برات كلي دست زدم ماماني گفت از صبح هر وقت پاشده بودي برات دست مي زدند واي قيافت خيلي ديدني بود عزيزم نميدوني چه ذوقي مي كردي وقتي پاميشدي تا شب كه بخوابيم هي پا ميشدي و هي ما دست ميزديم يكبار كه حواس...
28 دی 1392

واكسن يكسالگي

سلام دخترم امروز 14/10/92ن و تو و ماماني با هم ديگه رفتيم براي واكسن يكسالگيت كه خداروشكر به خوبي و خوشي تموم شد و زياد گريه نكردي عزيزم قدت 78 وزن 10 دور سر 47 خداروشكر همه چيت خوب بودددددددددددددد مامان به فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت چیزهایی که شما تا این روز میگی مامان بابا به به آب هم اه نه اده وقتی بهت میگم ببعی چی میگه میگی بع بع البته چند ماه پیش بلد بودی هاپو چی میگه تا بهت میگفتم میگفتی آپ آپ ولی الان هرکاری میکنم نمیگی دای: دایی به مامانی میگی : ماماما هرکی هم صداش میکنیم شما فقط اول کلمرو میگی بعضیارم اصلا مفهوم نمیگی مثلا حمیدو میگی حححححححححححح سینارو میگی سسسسسسسسسس و ... وای عاشق رقصید...
16 دی 1392

تولد يك سالگي

سلام دختر عزيزم خيليييييييييييييييييييي دوست دارم عزيزم مامان به فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بالاخره بعد از چند ماه وقت كردم بيام برات يه چيزايي بنويسم اميدوارم كه منو ببخشي جيگررررررررررررررررررررررررم 13/10/92 شما يك ساله شدي عزيزمممممممممممم ايشاله كه 120 ساله بشييييييييييي دختر نازم   من و بابايي به دليل اينكه ميخواستيم دو روز براي شما تولد بگيريم يه روز براي فاميلاي من و يه روز براي فاميلاي بابات و از انجايي كه 12 دي شهادت امام رضا بود نشد كه روز تولدت برات تولد بگيريم و اينكه رضا (پسرخاله ) بعد از چند ماه از جنوب اومده بود و من ميخواستم تو تولدت حضور داشته باشه ما مجبور شديم زودتر برات تولد بگيرم يعني شب چله برات تولد گرفتم و خ...
15 دی 1392
1